درِ یخچال رو باز کرده میگه: «مامان اَیینا» میگم اسمش چیه؟ نگاه می کنه و میگه: «اَیینا» بهش میگم هندِوونه. میخنده. میگم بگو هندِوونه. میگه: اَیینا. همچنان مقاومت می کنه برای حرف زدن.
از محمدسجاد می پرسم زینب کو؟ میگه نمی دونم! میگم برو ببین کجاست. میگه حتما دم یخچاله! رفتم میبینم رفته سر هندوونه و با انگشت وسطشو سوراخ کرده و صورتش هم با آب هندوونه یکیه!!